کتاب داستان عربی زفاف الآنسه فاره همراه با متن اصلی و ترجمه فارسی

کتاب داستان عربی زفاف الآنسه فاره همراه با متن اصلی و ترجمه فارسی

 

 

کتاب داستان عربی زفاف الآنسه فاره

 

کان یا ما کان فی قدیم الزمان، کانت هناک عائله من الفئران تعیش بسعاده قرب الجدول

در روزگاران قدیم، خانواده موشی در کمال خوشبختی، نزدیکی جدولی زندگی می‌کرد.

 

و کانت تتألف من الفأر والفأره الأم و ابنتهما الآنسه فاره.

این خانواده از موش پدر، موش مادر و دخترشان دوشیزه موش تشکیل می‌شد.

 

حین کبرت الآنسه فاره، قال الأب ابنتی تحتاج إلی زوج

وقتی دوشیزه موش بزرگ شد، پدر گفت: دخترم به همسر نیاز دارد.

 

و فی صباح الیوم التالی قال الفأر الأب لإبنته: الحقائب جاهزه،

صبح روز بعد موش پدر به دخترش گفت: بقچه‌هایمان آماده است

 

سنخرج فی رحله للبحث عن زوج لک،

برای پیدا کردن همسری برای تو به سفر می‌رویم

 

ولکن یجب أن یکون الأفضل و الأقوی فی العالم بأسره

اما همسر تو باید بهترین و نیرومندترین موش در همه دنیا باشد.

 

سألت الآنسه فاره لفضول:

دوشیزه موش از سر کنجکاوی پرسید

 

و من یکون ذلک الزوج یا أبی؟

پدر آن مرد چه کسی خواهد بود؟

 

نظر الأب إلیها بشی من عدم الثقه و أجاب:

پدر با عدم اطمینان نگاهی به او انداخت و گفت:

 

إنه.. إنه.. إنه الشمس

او، او، او خورشید است

 

سیجعل أیامنا ساطعه و دافئه و سیساعد الأزهار علی التفتح.. سنلتقی به

خورشید روزهای ما را روشن و گرم می‌کند و گل‌ها را شکوفا می‌کند. با او دیدار خواهیم کرد.

 

قاد الفأر ابو عن عائلته إلی أعلی جبل حیث الشمس

موش پدر خانواده‌اش را به بالاترین کوه و در جایی که خورشید بود، برد

 

شمس نرید أن نسألک عن أقوی کائن فی العالم

خورشید ما می‌خواهیم از تو درباره نیرومندترین موجود جهان سئوال کنیم

 

فقال الشمس مقاطعا: الأقوی؟ أنا؟

خورشید گفته‌های او را قطع کرد و گفت: نیرومندترین؟ من؟

 

حین یغطی السید غیم وجهی فإنه یحجب نوری و دفئتی تماما..

وقتی آقای ابر صورتم را می‌پوشاند، جلوی نور و گرمایم را به طور کل می‌گیرد.

 

أنا لست الأقوی

من قوی‌ترین نیستم.

 

فقال الفأر الأب:

موش پدر گفت:

 

فی هذه الحاله، سنتحدث إلی السید غیم

در این حالت با آقای ابر صحبت خواهیم کرد

 

و قرروا أن یرتاحوا حتی الصباح و حین استییقظوا رأوا السید غیم عند قمه الجبل

و تصمیم گرفتند که تا صبح استراحت کنند و وقتی از خواب بیدار شدند آقای ابر را در بالای کوه دیدند

 

قاد الفأر الأب أسرته إلی القمه من جدید و قال

موش پدر یک بار دیگر خانواده‌اش را به سمت قله کوه رهبری کرد و گفت

 

یا سید غیم، قیل لنا إنک الکائن الأقوی فی العالم

آقای ابر به ما گفتند که تو قوی‌ترین موجود جهان هستی

 

فأجاب الغیم مقاطعا: الأقوی؟.. أنا؟..

ابر حرف‌های او را قطع کرد و گفت: نیرومندترین؟ من؟

 

و أکمل: حین ینفخ السید ریح فإنه یجعلنی أقفز فی جمیع أنحاء السماء.

و ادامه داد: وقتی آقای باد می‌وزد، باعث می‌شود در همه آسمان به پرواز دربیایم.

 

أنا لست الأقوی

من نیرومندترین موجود جهان نیستم.

 

فقال الفأر الأب: فی هذه الحاله، سنتحدث إلی السید ریح

موش پدر گفت: پس در این حالت با آقای باد صحبت می‌کنیم.

 

فقالت فأره الأم: لنتاول الفطور أولا

مادر موش گفت: اول صبحانه بخوریم.

 

و سرعان ما جاء السید ریح و نفخ مبعدا الغیم

و به سرعت آقای باد آمد و با وزشش ابر را دور کرد.

 

فناداه الفأر الأب: یا سید ریح، یا سید ریح، سمعنا أنک الکائن الأقوی فی العالم..

موش پدر به آقای باد گفت: آقای باد، آقای باد، ما شنیده‌ایم که تو نیرومندترین موجود جهان هستی..

 

فقاطعه الریح قائلا: الأقوی؟ أنا؟

باد حرف او را قطع کرد و گفت: نیرومندترین؟ من؟

 

ثم تنهد و تابع:

سپس آهی کشید و ادامه داد:

 

یستطیع الجدار هناک فی الأسفل أن یوقف حرکتی…

دیوار آن پایین می‌تواند مانع حرکتم بشود.

 

أنا لست الأقوی

من نیرومندترین موجود عالم نیستم..

 

فقال الأب الفأر:

موش پدر گفت:

 

إذا سنتحدث إلی الجدار

پس با دیوار صحبت می‌کنیم.

 

و نزلوا من علی الجبل

و از بالای کوه پایین آمدند

 

سئل الأب الفأر الجدار:

موش پدر از دیوار پرسید:

 

یا سید جدار هل أنت حقا أقوی المخلوقات فی العالم؟

آقای دیوار آیا شما واقعا نیرومندترین مخلوق جهان هستید؟

 

أجاب الجدار: آه یا لیتنی کنت کذلک

دیوار جواب داد: آه، کاش این طور بود.

 

قد أبدو قویا

به نظر قوی می‌رسم

 

لکن إن شعرت بفأر صغیر یقضم الآجر تحتی

اما احساس می‌کنم که موش کوچکی آجر زیرم را می‌جوید

 

فإننی قد أنهار فی أی وقت

به این خاطر در لحظه ممکن است فرو بریزم.

 

فقال الأب الفأر:

موش پدر گفت:

 

یا إلهی إذن سنتحدث إلی فأر صغیر

خدایا، پس با یک موش کوچک صحبت می‌کنیم

 

و سار هو و عائلته قرب الجدار و وجدوا فأرا شابا

او و خانواده‌اش به نزدیکی دیوار رفتند و یک موش جوان دیدند

 

فقال الفأر الأب:

موش پدر گفت:

 

أیها الفأر سمعنا أنک أقوی المخلوقات فی العالم

ای موش، ما شنیدیم که تو قوی‌ترین موجود جهان هستی.

 

فإجاب الفأر الشاب:

موش جوان جواب داد:

 

ما کنت لأقول ذلک.

چنین حرفی نزده‌ام.

 

فقالت الفأره الإبنه: لکنک أقوی من الجدار

موش دختر گفت: اما تو از دیوار قوی‌تر هستی.

 

أضافت الفأره الأم و الجدار أقوی من الریح.

موش مادر اضافه کرد و دیوار از باد قوی‌تر است.

 

و أکمل الفأر الأب و الریح أقوی من الغیم

و موش پدر ادامه داد: و باد از ابر قوی‌تر است.

 

فقال الأب الفأر: أظنک ستکون زوجا ممتازا لإبنتی و یبدو أنک تعجبها، هل تتزوجها؟

موش پدر گفت: فکر می‌کنم تو همسر عالی برای دخترم بشوی. به نظر می‌رسد او از تو خوشش می‌آید. آیا با او ازدواج می‌کنی؟

 

ثم قالت فأره الإبنه: و الغیم أقوی من الشمش

سپس موش دختر گفت: و ابر از خورشید قوی‌تر است.

 

و هکذا أجاب الفأر الشاب بسعاده: نعم!

و این چنین بود که موش جوان با خوشحالی جواب داد: بله.

 

فتزوجا فی الیوم ذاته و عاشا فی سعاده و هناء.

آن‌ها در همان روز ازدواج کردند و با خوبی و خوشی زندگی کردند.

 

النهایه

پایان

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.